سال جهش تولید با مشارکت مردم
امروز جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ ۰۸:۰۲

اخبار

اولین پرستار بیمارستان صنعت نفت از خاطراتش می گوید

صنم مینا ساکان با 89 سال سن کهنسال‌ترین زن بستری شده در بیمارستان فوق تخصصی صنعت نفت تهران بود.وقتی وارد بخش شدیم پرستاران در کنار تختش نشسته بودند.او جز اولین پرستارهای استخدامی بیمارستان صنعت نفت مسجد سلیمان بشمار میرود.خاطرات کودکی اش را به خوبی به یاد می‌آورد. بر خلاف سن بالایش با آن لهجه شیرین ارمنی شعرهای قدیمی را از حفظ میخواند.

اولین سوالم این بود اگر زمان به عقب برگردد باز هم پرستاری را انتخاب میکنید؟
در جواب گفت :شما پرستار بودن را انتخاب نمی کنید بلکه پرستار بودن و این موهبت الهی شما را انتخاب می کند. پرستاری شغل نیست ، عشق است که با محبت و عطوفت آمیخته شده است .

اولین روز با قطار به اهواز اعزام شدیم ، هوا بسیار گرم بود، بعد از استراحتی کوتاه به مسجد سلیمان رفتیم، از شدت گرمای هوا ، خون دماغ شدم و همان لحظه احساس کردم پشیمانم و باید برگردم اما .......

هم روزهای خوب داشتیم و هم روزهای سخت . در  اتاق عمل 13 نفر بودیم هر میزی یک عمل انجام میشد.در میان پزشکان به اسم متسعار سونیک شناخته شده بودم .
 آن زمان با حالا بسیار متفاوت بود ؛ تمام مسائل بیمار با پرستار بود. من با 2 دست خود کار میکردم و خوب در زمان عمل نزدیک 20 دقیقه صرفه جویی میشد. آن زمان ما در هم چیز صرفه جویی میکردیم، دستکش های اتاق عمل را وصله میزدیم و به بچه های آزمایشگاه تحویل میدادیم.

به بیمارانی که ملاقاتی نداشتن بیشتر وقت می گذاشتیم و اجازه نمی دادیم  احساس تنهایی کنند ، تمام حواس مان به بیمار بود. برای اینکه بتوانم از نزدیک عمل قلب باز ببنیم با هزینه شخصی خودم به  لندن سفر کردم،کسب تجربه برای ما حرف اول را میزد،پزشکان با اعتماد بیمار را به ما می سپاردند.

 درمیان حرفهایش ، بغض را احساس میکردم اما نمیدانستم از چیست ، وقتی خواستم نصیحتی کند لبخند زد و گفت : محبت اولین کلید زندگی است ، محبت بی ریا !
گفت : باید یاد بگیریم مادر و پدر  نگین انگشتری هستن و نباید هرگز آنها را فراموش کنیم.باید یاد بگیریم هرچه قدر مشکلات  خانواده  زیاد بود وقتی به سراغ بیمار میریم آنها را کنار بگذاریم.

لبخند معنا داری زد و ادامه داد: اولین کسی بودم که به بیمارستان نفت تهران منتقل شدم؛همسرم در پالایشگاه آبادان کار میکرد اما نتوانست به تهران منتقل شود، تمام خانواده ام از ایران مهاجرت کردن اما من ماندم چرا که من ایران را دوست دارم ، معتقدم که خانه دوم انسان میهن و کشور اوست.

به چشمانش که نگاه میکردم تعصب و عشق به پرستاری و ایران را می دیدم آن قدر شیرین حرف میزد که اصلا از محوریت اصلی مصاحبه دور شده بودیم ، وقتی با هیجان تعریف میکرد نفس کم آورد و صدایش آرام میشد. با نگاهی پر از مهر گفت خداروشکر من راضیم در بیمارستان هم خدمات کافی هست و همه چیز پیشرفت کرده اما خیلی دلم میخواد یکبار دیگر به مسجد سلیمان بروم و آن بیمارستان قدیمی و باعزمت را ببنیم.

دیگر حرفی نزد آهی کشید و گفت میخوای دوربین خاموش کنم یکمی خصوصی حرف بزنیم

با حیرت نگاهش میکردم چطور شد پیرزن مهربون قصه با من هم صحبت شد و خواست درددل کنم نمیدانم دقیقا چه مدت زمان صحبت کردیم اما یادم هست وقتی از تختش دور میشدم بوی دست مهربانش را بازم استشمام میکردم


۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ ۱۲:۰۵
تعداد بازدید : ۴۴,۳۶۷

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید